اینک چطور می‌‌‌توان برای «حفظ استقلال» در برابر امپریالیسم آمریکا برای جمهوری اسلامی‌‌‌ای کف زد که به شدیدترین شکل ممکن مبارزات کارگری، زنان، اقوام و چپ را سرکوب می‌‌‌کند؟ آیا همین هورا کشیدن‌‌‌ها در دهه‌‌‌ی شصت برای مقاومت ضدامپریالیستی در جبهه‌‌‌های حق علیه باطل در جنگ با عراق، و ضربه زدن به مبارزات خلق فلسطین به واسطه‌‌‌ی رشد دادن جریان‌‌‌های ارتجاعی اسلام‌‌‌گرا نبود که خروجی‌‌‌اش در پایان دهه‌‌‌ی شصت در هیأت تصفیه‌‌‌ی خونین گسترده‌‌‌ی مبارزان سیاسی در زندان‌‌‌ها، و در دستور کار قرار گرفتن برنامه‌‌‌های اقتصادی سرمایه‌‌‌دارانه‌‌‌ی نئولیبرال تحت عنوان «تعدیل ساختاری» نمایان شد؟ برخی اما رندانه با تمسک به آنچه به «رئال پولتیک» موسوم است، چنین استدلال می‌‌‌کنند که «ما فقط می‌‌‌گوییم باعث این اتفاقات امپریالیسم آمریکاست و باید آن را در سیبل حمله گذاشت و مُهر تأییدی بر جمهوری اسلامی نمی‌‌‌زنیم. ما می‌‌‌کوشیم به وضعیت، سیاسی نگاه کنیم و از این منظر است که می‌‌‌گوییم مواجهه‌‌‌ی جمهوری اسلامی با آمریکا را نباید محکوم کرد. بیایید داستان را سیاسی ببینیم و مدام متأثر از  یک خطاب اخلاقی رمانتیک به سراغ تحلیل امپریالیسم نرویم»!

بحران، سرکوب و بار دیگر انقلاب

28 سپتامبر 2019

جلیل شکری

منبع:  نقد

بحران، سرکوب و بار دیگر انقلاب

پوست‌‌‌اندازی

ظرف دو ماه گذشته جمهوری اسلامی وارد وضعیتی شد که بسیاری و از جمله سران نظام از آن با عنوان «پوست‌‌‌اندازی» یاد کردند. افزایش دستگیری‌‌‌ها، صدور احکام سنگین برای مبارزان و آغاز دور جدید و شدیدتر تنش‌‌‌ها در منطقه با رقیبان، جملگی نشانه‌‌‌هایی بودند برای مهر تأیید زدن بر استفاده از اصطلاح «پوست‌‌‌اندازی».

از یک منظر شاهد اتفاق جدیدی نیستیم که به لحاظ شکلی تازه باشد و مشابه آن را در تمامی 40 سال گذشته بارها دیده‌ایم؛ و شاید درست‌‌‌تر این باشد که بگوییم سراسر تاریخ همه‌‌‌ی حکومت‌‌‌ها آکنده از این پوست‌‌‌اندازی‌‌‌هاست: از امکان وزیر شدن اعضای حزب توده در کابینه‌‌‌ی قوام تا سرکوب فرقه‌‌‌ی دموکرات آذربایجان، از کودتای 28 مرداد تا اصلاحات ارضی، از نخست‌‌‌وزیری بازرگان تا جنگ کردستان و گنبد، از رئیس‌‌‌جمهوری بنی‌‌‌صدر تا 30 خرداد 1360، از اعدام‌‌‌های 1367 تا خلع منتظری، از دوم خرداد 1376 تا قتل‌‌‌های زنجیره‌‌‌ای، از قدرت‌‌‌گیری اقتصادی سپاه در 1382 تا سرکوب فعالان کارگری و دانشجویان چپ در 1386، و از این دست. در آلمان دهه‌‌‌ی 1870 خوشبین‌‌‌ترین کمونیست‌‌‌ها به بیسمارک هم تصورش را نمی‌‌‌کردند که صدراعظم آهنین برای کاستن از نفوذ سوسیالیسم، به شکلی از قانون «تأمین اجتماعی» تن دهد؛ همچنان‌‌‌که رضا خان از ممنوعیت مرام اشتراکی در سال 1310 به تأسیس صندوق احتیاط کارخانجات در سال 1315 گذار کرد.

با این تفاسیر پوست‌‌‌اندازی کنونی جمهوری اسلامی روال آشنایی است که هر حکومتی که خواهان بقاست باید به آن تن سپارد. اما مختصات این پوست‌‌‌اندازی جدید چیست؟

  • تصفیه‌‌‌ی گروه‌‌‌هایی از تکنوکرات‌‌‌های درون نظام و دلالان اقتصادی هم‌‌‌پیمان با آن‌‌‌ها به منظور «نمایش مبارزه با فساد».
  • انحصار هرچه بیشتر سپاه بر پروژه‌‌‌های صنعتی کشور (به ویژه پتروشیمی‌‌‌ها و معادن) که نقشی اصلی در افزایش فزاینده‌‌‌ی نقدینگی طی 6 سال گذشته، بلعیده شدن آن به اعتبار نرخ ارز و خرج شدن آن برای تقویت بُنیه‌‌‌ی نظامی و بهره‌‌‌مندی‌‌‌های شخصی داشته است.
  • بحران سرمایه‌‌‌گذاری و تحقق سرمایه و جبران آن از طریق امتیازدهی‌‌‌های ویژه به ریسک‌‌‌پذیران (به ویژه خارجی) و تحمیل استثمار شدید به کارگران (انجماد رشد دستمزدها و افزودن بر شدت کار).
  • سرکوب هر شکلی از بروز و ظهورهای چپ‌‌‌گرایانه‌‌‌ی سکولار و اعتراضات کارگری دامن‌‌‌زننده به عروج گفتمان چپ.
  • ایجاد امکان و دادنِ مجال بیشتری برای بروز و ظهور به گفتمان جریان «دانشجویان عدالت‌‌‌خواه» به منظور «نمایش عدالت‌‌‌طلبی در بدنه‌‌‌ی حاکمیت» (به اعتبار «جوانان انقلابی») تحت پوشش «اعلام وفاداری به مستضعفین‌‌‌گرایی ابتدای انقلاب» تا 8 سال هژمونی گفتمانی «آزادسازی اقتصادی و خصوصی‌‌‌سازی» به‌ظاهر درهم شکسته شود؛ همچون ابتدای روی‌‌‌کار آمدن دولت محمود احمدی‌‌‌نژاد (1384) که گفتمان به اصطلاح «پابرهنگان» بر «اشرافی‌‌‌گری رفسنجانی» تفوق یافت اما این دولت پابرهنگان بود که بابت سیاست‌‌‌های اقتصادی‌‌‌اش از یکی از سه‌‌‌پایه‌‌‌ی نهادی جهانی‌‌‌سازی سرمایه‌‌‌داری نئولیبرال، یعنی صندوق‌‌‌ بین‌‌‌المللی پول تشویقی گرفت.
  • سرکوب شدید مبارزات زنان و ادغام مطالبات آنان در دل عقب‌‌‌نشینی‌‌‌های صوری نظیر «حق ورود به ورزشگاه».
  • تسهیل وابستگی هرچه بیشتر اقتصاد کشور به امپریالیسم چین (سرمایه‌‌‌گذاری 400 میلیارد دلاری در صنعت نفت و حمل‌‌‌ونقل با امتیازاتی ویژه و همچنین «پروژه‌‌‌ی جاده‌‌‌ی ابریشم») و روسیه. در خصوص قرارداد مذکور با چین بنا به اخبار منتشر شده در رسانه‌‌‌های حکومتی «بسیاری از نکات خاص و کلیدی این تفاهم نامه جدید در اختیار عموم قرار نمی گیرد»، زیرا «این قرارداد تعادل جهانی بخش نفت و گاز را تغییر می‌‌‌دهد». طبق این قرارداد «شرکت‌های چینی همچنین اولین حق رد یا قبول انجام پروژه‌های پتروشیمی در ایران را خواهند داشت که شامل تامین فناوری، سیستم‌ها و کارکنان مورد نیاز تکمیل این پروژه‌ها می شود» و نیز اینکه «چین همچنین می تواند هر محصول نفت، گاز و پتروشیمی را تا حداقل تخفیف تضمین شده 12 درصد تا 6 ماه بخرد.» شرایط این قراردادِ بی‌‌‌سابقه‌‌‌ی 25 ساله (!) به نحوی است که «چین حق دارد تا هزینه‌‌‌ی تولیدات ایران را تا دو سال دیرتر پرداخت کند. همچنین می‌تواند پرداخت‌‌‌هایش را علاوه بر ارز رایج چین، در صورت لزوم با ارزهای ضعیفی بپردازد که از تجارت با آفریقا و کشورهای اتحاد جماهیر شوروی سابق به دست آورده است. یعنی به هیچ وجه از دلار در پرداخت معاملات این کالاها از چین به ایران استفاده نمی‌‌‌شود». جالب است که به صراحت و بی‌‌‌هیچ احساس شرمی در رسانه‌‌‌های حکومتی منتشر کننده‌‌‌ی این خبر آمده است که «چین قصد دارد از نیروی کار ارزان در ایران برای ساخت کارخانه‌‌‌ها استفاده کند» (نک: خبرگزاری تسنیم).
  • افزایش حوزه‌‌‌ی نفوذ نظامی- اقتصادی- ایدئولوژیک در عراق- یمن- سوریه- لبنان به اعتبار گروه‌‌‌های حشدالشعبی- حوثی‌‌‌ها- دولت اسد- حزب‌‌‌الله و طرح‌‌‌هایی چون مسکن‌‌‌سازی در سوریه، و ایجاد پایگاه‌‌‌ها و انبار مهمات در لبنان و سوریه.

از پوست‌‌‌اندازی تا پوست کندن

این پوست‌‌‌اندازی، همچون دیگر پوست‌‌‌اندازی‌‌‌ها بی‌‌‌تردید در تقابل با رقیبان بین‌‌‌المللی و منطقه‌‌‌ای اتفاق می‌‌‌افتد و دارای تبعاتِ نظامی- اقتصادی است: از تحریم‌‌‌های اقتصادی تا اختلالات سایبری در تأسیسات نظامی. اما حاکمان پیشاپیش «شُهدای» این رقابت ارتجاعی- سرمایه‌‌‌دارانه را روشن کرده‌‌‌اند:

«کسی نمی‌تواند بگوید در مقابل دشمن می‌‌ایستیم و شهید و مجروح نمی‌دهیم.» (حسن روحانی – دی 1397)

مسئله اما روشن کردن مصداق این «شهید» و «مجروح» است. بیانیه‌‌‌ی اخیر حزب کارگزاران سازندگی (به عنوان  نمونه‌وار‌‌‌ترین نماینده‌‌‌ی بورژوازی تکنوکرات جمهوری اسلامی که حسن روحانی قطعا بهترین نماینده‌‌‌ی این جناح در عرصه‌‌‌ی اجرایی طی تمامی دوران پس از انقلاب بوده است) این کار را  راحت کرده است: «ما بسیار متاسفیم که یک خصوصی‌سازی ناکام و نادرست و ناروا به تضییع حقوق کارگران و توهین به نهادهای کارآفرین منتهی شده است و گروه‌های کمونیستی و شبه‌کمونیستی را به تقدیس اقتصاد دولتی و حکومتی واداشته است. این روزها چه در اردوگاه چپ و چه در اردوگاه راست صدای پای سوسیالیسم به گوش می‌رسد … ما به عنوان یک حزب مدافع کارآفرینان، از حقوق کارگران دفاع می‌کنیم و دفاع از حقوق کارگران را به جای شعارهای سیاسی و عوام‌فریبی‌های مارکسیستی در حمایت از کار و تولید می‌دانیم … ما هشدار می‌دهیم شیوع جریان‌های کمونیستی محصول یک بحران اقتصادی و اجتماعی گسترده است که می‌کوشد طبق آموزه‌های مارکسیستی با دامن زدن به تضادهای اجتماعی مانند «کارگر-سرمایه‌دار» یا «مرکز- پیرامون» وحدت ملی، انسجام اجتماعی و حتی تمامیت ارضی ایران را تهدید کند. مخاطب ما در این هشدار همه‌ی حاکمیت از دولت و مجلس و شوراها و شهرداری‌ها و صداوسیما و قوای قضایی و نظامی و انتظامی و امنیتی و همه احزاب سیاسی و نهادهای مدنی از اصلاح‌طلب تا اصولگراست که مبادا با نگاه بخشی و جناحی به داستان، اصل ماجرا را از یاد ببرند.»

این «اصل ماجرا»ست که معنای «شهید» و «مجروح» را روشن می‌‌‌کند: کارگران باید کار و تولید کنند (یعنی تحت شدیدترین فشارهای دستمزدی و کاری استثمار شوند [نمونه‌‌‌ی قرارداد با چین] و کمونیست‌‌‌ها به عنوان تهدیدی برای تمامیت ارضی باید تصفیه شوند. بنابراین اینکه نظام در وضعیت «پوست‌‌‌اندازی» است دلیلی نمی‌‌‌شود که دستور کار «پوست کندن» از مخالفان متوقف شود.

اینک چطور می‌‌‌توان برای «حفظ استقلال» در برابر امپریالیسم آمریکا برای جمهوری اسلامی‌‌‌ای کف زد که به شدیدترین شکل ممکن مبارزات کارگری، زنان، اقوام و چپ را سرکوب می‌‌‌کند؟ آیا همین هورا کشیدن‌‌‌ها در دهه‌‌‌ی شصت برای مقاومت ضدامپریالیستی در جبهه‌‌‌های حق علیه باطل در جنگ با عراق، و ضربه زدن به مبارزات خلق فلسطین به واسطه‌‌‌ی رشد دادن جریان‌‌‌های ارتجاعی اسلام‌‌‌گرا نبود که خروجی‌‌‌اش در پایان دهه‌‌‌ی شصت در هیأت تصفیه‌‌‌ی خونین گسترده‌‌‌ی مبارزان سیاسی در زندان‌‌‌ها، و در دستور کار قرار گرفتن برنامه‌‌‌های اقتصادی سرمایه‌‌‌دارانه‌‌‌ی نئولیبرال تحت عنوان «تعدیل ساختاری» نمایان شد؟ برخی اما رندانه با تمسک به آنچه به «رئال پولتیک» موسوم است، چنین استدلال می‌‌‌کنند که «ما فقط می‌‌‌گوییم باعث این اتفاقات امپریالیسم آمریکاست و باید آن را در سیبل حمله گذاشت و مُهر تأییدی بر جمهوری اسلامی نمی‌‌‌زنیم. ما می‌‌‌کوشیم به وضعیت، سیاسی نگاه کنیم و از این منظر است که می‌‌‌گوییم مواجهه‌‌‌ی جمهوری اسلامی با آمریکا را نباید محکوم کرد. بیایید داستان را سیاسی ببینیم و مدام متأثر از  یک خطاب اخلاقی رمانتیک به سراغ تحلیل امپریالیسم نرویم»!

اتفاقا سیاست‌‌‌ورزی اصیل چپ را باید بر آن پارچه‌‌‌نوشتی دید که در تظاهرات مردم کردستان به سال 1358 بالای دست‌‌‌ها بود:

«مبارزه با امپریالیسم از مبارزه با استبداد داخلی جدا نیست.»

بار دیگر انقلاب

در حالی که رسانه‌‌‌ها پر از مقالاتی در تحلیل چرایی «شکست بهار عربی» است، بار دیگر از مصر صدای انقلاب به گوش می‌‌‌رسد. از التحریر شعار «الشَعب یُرید اِسقاط النظام» شنیده می‌‌‌شود، و در سکوت سنگین فضای کارگری پس از سرکوب هفت‌‌‌تپه و فولاد، اعتصاب و راهپیمایی کارگران «هپکو»ی اراک به مأیوسان از انقلاب و اعتراض یادآوری می‌‌‌کند که «کار جنبش به پایان نرسیده است».

حرفی در این نیست که خروارها افسوس در پس استمرار نیافتن استعدادهای مترقی نهفته در «بهار عربی» و «دی ماه» و «هفت‌‌‌تپه-فولاد» و «کشاورزان اصفهان» و «همبستگی مردمی در جریان سیل ایران» خوابیده است و ما خود را مواجه با انبوه انتظارهای برآورده نشده می‌‌‌یابیم، اما اگر بکوشیم عروج دیگر بارِ دیکتاتوری و امپریالیسم را مبتنی بر یک چرخه‌‌‌ی حیاتی دائمی و همچون مُسکن‌‌‌های کوتاه مدت برای این سیستم‌‌‌ها تحلیل کنیم، و نه «پایان تاریخ»ی که از پی‌‌‌اش ریشه‌‌‌دواندنی ماندگار برجا خواهد بود، و نیز در مواجهه با ارزیابی شکست‌‌‌های مبارزات‌‌‌مان رویکرد کناره‌‌‌جویانه نداشته باشیم، همواره قادر به دیدن گُسل‌‌‌ها و درز و تَرَک‌‌‌های تهدید کننده‌‌‌ی کلیت وضع موجود خواهیم بود.

هنگامی که در فروردین 1374 شورش‌‌‌های اسلام‌‌‌شهر و کوی طلاب مشهد علیه گرانی و تورم افسارگسیخته، سیستم را به مخاطره انداخت، 7 سال از شرایط فوق امنیتی ناشی از جنگ و اعدام‌‌‌های دسته‌‌‌جمعی زندانیان سیاسی می‌‌‌گذشت و کسی فکر نمی‌‌‌کرد پس از آن‌همه مصیبت راهی به رهایی می‌‌‌توان گشود. یک سال بعد از آن، درحالی که بسیاری از فعالان سیاسی از جنب و جوشِ درون کارگران بی‌‌‌خبر بودند و ایده‌‌‌ی رهایی‌‌‌بخشِ «اداره‌‌‌ی شورایی» را از دست رفته زیر چکمه‌‌‌های فاشیستی دهه‌‌‌ی شصت می‌‌‌دیدند، کارگران نفت تهران برای احقاق حقوق‌‌‌ خود، نامِ نهادِ خودجوشی را که شکل داده بودند «شورای کارگران پالایشگاه نفت تهران» می‌‌‌گذارند و بهمن ماه همان سال (1375) 2 هزار کارگر در برابر وزارت نفت تجمع می‌‌‌کنند.

به همین قیاس بدنه‌‌‌ی روشنفکران متعهد بار دیگر دست‌‌‌به‌‌‌کار شدند و «کانون نویسندگان» ایران را احیا کردند و در این راه از جانِ خود مایه گذاشتند. محمد مختاری یکی از این نویسندگان بود، و چه زیبا در نامه‌‌‌ای به واتسلاو هاول نوشت: «حقیقت در کل زندگی متبلور است. نه کل زندگی تجزیه‌‌‌پذیر است، و نه حقیقت تجزیه شدنی است. از این‌‌‌رو زندگی و حقیقت و نوشتن آینه‌‌‌دار همندزندگی کردن در حقیقت، و زنده بودن به حقیقت، سرنوشت انسان، و سرنوشت شاعر و نویسنده است و آنکه بخشی از حقیقت را نادیده می‌‌‌گیرد یا انکار می‌‌‌کند، خود را در معرض آلوده شدن به جنایت قرار داده است.» (تمرین مدارا، 1377: 358)

مختاری به اعتبار همین متن، سعی کرد به تمامی با حقیقت مواجه شود. هنگامی که به همراه دیگر یارانش تصمیم به احیای کانون نویسندگان گرفتند، صادقانه با انتقادات عضوِ قدیمی‌‌‌ و برجسته‌‌‌ی کانون، باقر پرهام روبرو شد و صریح و بی‌‌‌پرده و مستند، در حالی که قلم در دست گرفت تا پاسخ دهد (مقاله‌‌‌ی «تمرین مدارا و ذهنیت انتقادی»)، مبارزه علیه سانسور را به میانجیِ دوباره برافراشتنِ پرچم کانون ادامه داد. این است آن ژست «در صحنه بودنِ انتقادی» و نه «شیفته‌‌‌ی عملِ بریده از تفکر» و یا «کناره‌‌‌جوییِ منتقد و بی‌‌‌عمل».

شاید در وضعیت‌‌‌های دشواری نظیر پیچِ کنونی، پُلمیک جذاب مارکس با سرخوردگان از شکست‌‌‌های در راه انقلاب در آغاز رساله‌‌‌ی «مبارزه‌‌‌ی طبقاتی در فرانسه» الهام‌‌‌بخش باشد: «پیشرفت انقلابی نه به وسیله‌‌‌ی دستاوردهای تراژیک-کمیک بلاواسطه‌‌‌اش، بلکه بالعکس با ایجاد یک ضدانقلاب متحد و مقتدر، با به‌‌‌وجود آوردن دشمنی که از طریق مبارزه با او تازه حزب سرنگون کننده توانست به صورت یک حزب واقعا انقلابی بلوغ یابد، راه انقلابی‌‌‌اش را گشود

لینک کوتاه شده در سایت «نقد«: https://wp.me/p9vUft-12S